جابلو

هنر وگفتگو

جابلو

هنر وگفتگو

تنهایی

نگاه گنجشک اشی مشی ازپشت پنجره

اون موقع که روستا زندگی میکردیم ، خونمون یه پنجره آبی داشت ،درهاش به دشت بزرگی باز می شد ، الان که 25 ساله توی شهر زندگی میکنم خونمون همچین پنجره ای نداره ، زمستون که می شد روبروش آدم برفی درست میکردم شب زیر نور پنجره اینقدر زیبا می شد ساعتها باهاش حرف می زدم همون موقع بود، عاشق پنجره آبی شدم







امواج قلب دریا وساحل درروزبرفی



تالاب فریدونکنار


پنجره ی اتاقم


پنجره ی اتاقم روبه افقی بازوگسترده بودومن گاهی ساعت هادرحالی که پروازپرنده هارانظاره می کردم به افکاردورودرازی میرسیدم ودرته قلب خودبه زندگی انهاغبطه می خوردم... چقدرخوبست که آنهابه هرکجاکه میل کنندپروازمیکنندچقدرراحت صعودمی کنندوانهاکه جفت یکدیگرندایابه راستی طعم خوشبختی راچشیده اند...
دلنوشته ای ازدوست



برف سال 92

می دانم آسمان را مه گرفته وهوا سرد است آفتابی در کار نیست . ودر بروددت هوا ی سرد آدم برفی ، هی  خدا ، خدا می کنم  دستهایم را بهم می سایم ونفس گرمم رااز میان انگشتانم رد میکنم  وپاهایم را میکوبم تا خوابم نبرد .

 

 

ادامه مطلب ...