باد زلفهای تو را به کویر مصر می برد
آنگاه
قایقم رود نیل سرگردان است
ومن،
درشب چهارده آسمان را تماشا می کنم
۹۳/۵/۱۴زکریا سمائی
پشت دیوار کاه گلی
و بلند
زن مرده است
شب
زن مرده ، ایستاده
حتی
سگهای همسایه هم پارس نمی کنند
من از ترس
خوابم نمی برد
93/5/20
من تابع قواعد کلاسیک و مدرسهای نیستم. آن هم قواعدی که هنوز می”‹گویند شعر ترکیبی از قافیه و عروض است. شعر برای من آمیزه”‹ای از تصویر و خیال است. تا آنجا که دشمن واقعگرایی هستم. چون واقعیت خودش وجود دارد و بازگو کردن آن هیچ لطفی ندارد. من وقتی به آسمان نگاه میکنم و میبینم از ستارهها پری می”‹ریزد و روی زمین سماع میکنند، شعر برایم اتفاق می افتد. و باید بدانیم، اگر خیال را از شعر بزداییم، چیزی باقی نمیماند.
آرزوها ی پنهان شده
روزی با من دفن خواهد شد
در این کوچه خلوت ،
انتظار کشیدم
نیامدی .....
خانه ای در دل جنگل
روستای طالع سواد کوه