گذرم
به روستا می افته اولین چیزی که من ودوربینم را بطرف خود میکشه پنجره
هاست . می دانم در آن خاطره ای نهفته است . می دانم دلهای زیادی در پس پرده
اش تپیده . می دانم چشمان زیادی دزدکی نگاه کرده . و می دانم زیبا رویان
پشت آن پنجره آبی زلفش را افشون کرده اند ...و و و می دانم




تا کنار پنجره می آید ،روحم آگاه می شود ،قلبم می تپد ،
پنجره را باز می کنم ، واژه ها مثل باران به این طرف پنجره چکه
می کنند ،گلدان زیر پنجره سیرآب می شود ، سیرآب ...
بی هوا خود نیز ، باران می شود می بارد ، می بارد و می بارد
دلنوشته ای از دوست
گذرم به روستا می افته اولین چیزی که من ودوربینم را بطرف خود میکشه پنجره هاست . می دانم در آن خاطره ای نهفته است . می دانم دلهای زیادی در پس پرده اش تپیده . می دانم چشمان زیادی دزدکی نگاه کرده . و می دانم زیبا رویان پشت آن پنجره آبی زلفش را افشون کرده اند .
تا کنار پنجره می آید ،روحم آگاه می شود ،قلبم می تپد ،
پنجره را باز می کنم ، واژه ها مثل باران به این طرف پنجره چکه
می کنند ،گلدان زیر پنجره سیرآب می شود ، سیرآب ...
بی هوا خود نیز ، باران می شود می بارد ، می بارد ، می بارد
...
سه روز مانده تا ، طلوع تصویر او - جلوی چشمان من ، نگاه جادوی او - برای اولین بار ، لبخند زد زندگی - چشم سیاهش ببین ، خمار چشمان او ...