جابلو

هنر وگفتگو

جابلو

هنر وگفتگو

پنجره ی اتاقم


پنجره ی اتاقم روبه افقی بازوگسترده بودومن گاهی ساعت هادرحالی که پروازپرنده هارانظاره می کردم به افکاردورودرازی میرسیدم ودرته قلب خودبه زندگی انهاغبطه می خوردم... چقدرخوبست که آنهابه هرکجاکه میل کنندپروازمیکنندچقدرراحت صعودمی کنندوانهاکه جفت یکدیگرندایابه راستی طعم خوشبختی راچشیده اند...
دلنوشته ای ازدوست