اسب سفید نیامد
اسب سفید حصار مزرعه را شکست ،
ودر مه ناپدید گشت
ماه تا سحر اشک ریخت ،
اسب سفید نیامد .
پیچ پیچکی که از درونم بربام خانه رفته بود ،
دست به دعا شد .
آواز قورباغه ها زاری شد ،
پرستوها خسته در آغوش ابر
گله ها رمیده در دشت
چشمهادر انتظار جاده
همه جا ،
پوشیده از برف
دیوانه شهر از سرما لرزید
حوض ماهی یخ بست.
پیچ پیچکی که از درونم بربام خانه رفته بود ،
دست به دعا شد .