کوه
کوهی در میان دشت ، سر به فلک کشیده
کلاه ابری بر سر نهاده
اونظاره ماست .
برکه کوچکی تصویر او را ضبط نموده
روی آن قاصدکی درشناور است
هنوز، ماه و خورشید ، روز روشن بده بستون می کنند!
هنوز
هنوز...
هنوز گندمها به سجده می روند
آفتاب پرست از دیدن آن به وجد آمده
من به آلا چیق های نمدی حسادت می ورزم
آنها
مثل مردانی در سرزمین آفتاب
که زیر باران سینه سپرکرده ، سر به بالا دارند .
گاه
صدای نی می آید
با جیک جیک گنجشکها همنوا شده
موسیقی فضا را پر کرده
سگ دشتبان ،از شادی ،اشک چشمانش را پاک می کند
عطر خوش آویشن وپونه همه را مست کرده
به گل شقایق درود
دامن خود را بر آسمان او گسترده
شاعر از دیدن شقایق راز خود را فاش کرد ،
امید را به ما برگرداند .
عشق شاهین را دیدم
به جوجه اش، پرواز یاد می داد
در میان صخره ای سخت
آب زلالی روان پیداست.
گر به سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق با تمام وجود.
زکریا سمائی
10/اسفند /90
قله دماوند
باجشمانی اشکبار
همدردی ما را پذیرا باشید.
خدایا هموطنانم را صبر و شکیبایی عطا فرما.
آمین.
از بستگان و فامیل باخبرهستید؟
آرزوی سلامتی دارم.برای همه .
ممنون عزیز
هموطن زلزله زده:
کاش میتوانستم به کمکت بیایم.
کاش میتوانستم برایتان خون دهم.
هرچند جانم هم فدایتان.
کاش میتوانستم آواری را که برسرت ریخته را کنار بزنم و
خوشحال از اینکه زنده ای تو را در آغوش بگیرم.
کاش . کاش .کاش.
جاده آماده ست . اما پاهای من گره خورده.
کاری که از دستم بر می آید. دعاست.
فقط دعا میکنم. و همچنان دعا و دعا.
و خود را در درد و غم و اندوهت شریک میدانم.
لااقل کاش میتوانستم از غمهایی که بر دوشت
سنگینی میکند. می کاستم.اما .............
خدایا هموطنانم را به تو میسپارم.
تو خود دانا و توانایی.
با اجازه از عکستون استفاده کردم.
سلام برادر باعرض تبریک بخاطراینکه وبلاگ زیبایی ساختین من شمارالینک کردم شمانیز لینک کنید
مرحباای فخرخاک پاک ما
واقعا درودبر شماآقای سمائی این همه عشق وعلاقه به سرزمین مادریتان آذربایجان داریدچون خانم بنده به عنوان معلم 1سال درجابلو بوده خاطره خوبی ازمردم مهربان باایمان ومهمان نواز وبافرهنگ جابلوداریم
ممنونم از لطفی که به من واهالی روستایم دارید
کنار دریاچه عشاق دختری با گیسوان گندمی /مانند ریشه تنیده درهم / ابروان بالا بلند /چشمان سبز آبی خیره شده به نگاه مهتاب / من مثل دود تنوری آن را درشبانگاهی به آغوش کشیدم .
لبی ارغوانی که همچون پیچک های از آهن گداخته پیدا بود ،شربت شهد را درآن نوشیدم
دستها را لرزان لرزان بر قلب تپیده او دوانم
آهسته آهسته از بغض گلویش صدایم کرد .
دوستت دارم
دوستت دارم
گل یاس
حس سکوتت را شکستی
در قلبم گل یاس کاشتی
موسیقی غمت را گوش کردم
به گلهای گلستانت سر زدم
امروز
غروب
کنار نیزار
دلتنگیهایهایت را باور کردم
چشمکی ناز از پشت پنجره زدی
زولیخا را خواب دیدم
که مرااسیر بند کرده
برایت تاجی از زیتون دهم
عشق را شناختی
قسم به پروانه یادم نمی رود
بوسه
اگر شقایق را دیدم
طواف خواهم کرد
حصارم گل کرده
دل زولیخارا ربوده
اگر نسیمی بوزد
به مهمانی او میبرم
9/شهریور 91
باز باران با ترانه ...
باز باران با ترانه /با گهرهای فراوان/می خورد بر بام خانه/یادم آرد روز باران/ گردش یک روز دیرین / خوب و شیرین/ توی جنگل های گیلان / کودکی ده ساله بودم/ .../ شاد و خرم /نرم و نازک/ چست و چابک /با دو پای کودکانه/ می دویدم همچو اهو/ می پریدم از سر جو/ دور می گشتم ز خانه / می شنیدم از پرنده / از لب باد وزنده / داستان های نهانی / راز های زندگانی / ... / پیش چشم مرد فردا / زندگانی خواه تیره ، خواه روشن / هست زیبا / هست زیبا ...
اگر باز هم
نگاهت را به چشمانم بیندازی
به چشمت بوسه خواهم زد،
به تو خاموش خواهم گفت:
که من تا عمق چشمان قشنگت
دوستت دارم ...
در میان صخره ای سخت
آب زلالی روان پیداست.
گر به سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق با تمام وجود.
تصویر کوه خیلی زیباست...
ممنون عزیز