باران از من گذر کن
من نیمه ابرم باران از من گذر کن
آنشب تا سحر خوابم نیامد
صدای پای شب گردها استخوان فکرم را می نوردید
چشمانم را به شعله های شومینه دوخته بودم
آتش درونم را می سوزاند
عجیب است
هنوز پاهایم سرد بود
در آن دم به کجا راه نرفتم
شاید
به کویر بی آب
شایدم
به آتش دوزخ
اشکم پنجره را خیس کرد
دو درخت جوان که در باغچه داشتم
به حال من گریستند
خروس سحری همه را بیدار کرد
گفتم
نمی خواهد صدایم کنید
من تا رفتن
ستاره ها بیدار بودم
8/ اسفند /90/ روز دوشنبه
باران که میبارد...
باید آغوشی باشد...
پنجرهی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گرهی کور دستها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلبها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که میبارد...
باید کسی باشد....
دگر درد دلم درمان ندارد / مسیر عاشقی پایان ندارد
مرا در چشم خود آواره کردی / نگاهت دور برگردان ندارد .
باز باران بارید ،
خیس شد خاطره ها ،
مرحبا بر دل ابری هوا ،
هر کجا هستی باش ،
آسمانت آبی ،
و تمام دلت از غصه دنیا خالی...
دارم با شعرات حال میکنم راستی عکسایی که میگیری با متن اشعار در کنار هم خوب مینشینند ادامه بده خوبه بهتر هم میشی
سعید جان ممنون
داداشی اومدم زیر بارون که خیسی صورتم معلوم نشه که اشکه
یا آب بارون خورده بهش.
یک دوست واقعی حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید هنوز
دوست شماست.
فعلا.....
باران نباش تا با التماس به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند.
ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری.
دوست داشتن نم نم باران است،
کم کم می آید و به درازا میکشد
بارانی دوستت دارم…