جابلو

هنر وگفتگو

جابلو

هنر وگفتگو

قله سیاه اوجی


  گذرم به روستا می افته اولین چیزی که من ودوربینم را بطرف خود میکشه پنجره هاست . می دانم در آن خاطره ای نهفته است . می دانم دلهای زیادی در پس پرده اش تپیده . می دانم چشمان زیادی دزدکی نگاه کرده . و می دانم زیبا رویان پشت آن پنجره آبی زلفش را افشون کرده اند ...و و  و   می دانم  
 







تا کنار پنجره می آید ،روحم آگاه می شود ،قلبم می تپد ،
پنجره را باز می کنم ، واژه ها مثل باران به این طرف پنجره چکه
می کنند ،گلدان زیر پنجره سیرآب می شود ، سیرآب ...
بی هوا خود نیز ، باران می شود می بارد ، می بارد و می بارد
دلنوشته ای از دوست

نظرات 3 + ارسال نظر
... یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:00 ب.ظ

گذرم به روستا می افته اولین چیزی که من ودوربینم را بطرف خود میکشه پنجره هاست . می دانم در آن خاطره ای نهفته است . می دانم دلهای زیادی در پس پرده اش تپیده . می دانم چشمان زیادی دزدکی نگاه کرده . و می دانم زیبا رویان پشت آن پنجره آبی زلفش را افشون کرده اند .

... یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:01 ب.ظ

تا کنار پنجره می آید ،روحم آگاه می شود ،قلبم می تپد ،

پنجره را باز می کنم ، واژه ها مثل باران به این طرف پنجره چکه

می کنند ،گلدان زیر پنجره سیرآب می شود ، سیرآب ...

بی هوا خود نیز ، باران می شود می بارد ، می بارد ، می بارد










...

.. شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ق.ظ

سه روز مانده تا ، طلوع تصویر او - جلوی چشمان من ، نگاه جادوی او - برای اولین بار ، لبخند زد زندگی - چشم سیاهش ببین ، خمار چشمان او ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد