جابلو

هنر وگفتگو

جابلو

هنر وگفتگو

مناظر رویان و بلده

 

پروانه  اوچاندا  یارپاغی  تیتره دی
من یاریمی گورنده کونلومو تیتره دی
یار دئمه روح سوداسی گوی اولدوزو
من بو اولدوزا باخاندا گوزلریمی تیتره دی
 

 

  

آبشار آب پری رویان  

 

شنبه 18 شهریور ماه سال 1391 ساعت 10:41 PM

غروب دلنشین بلده و

رودخانه بلده

آبشار آب پری رویان

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ق.ظ

-----------------------------------------
طلوع یا غروب

چه فرق میکند

وقتی نباشی
-------------------------------------------
شبی سرد

خروش آبشاری

که به دریا می ریزد.
------------------------------------------
شب زیبای بهار

محو شد ناگهان

وقتی نظاره کردیم

شکوفه های گیلاس را
-------------------------------------------
اتاق بزرگ ساکت

ومتروک و

روزی مه آلود
-------------------------------------------
آه ای پروانه

رؤیایت چیست

وقت بال زدن
-------------------------------------------
مثل ساقه‌ی گیاهی ترد

گره‌ام بزنید به چوبی، چیزی

ترسیده‌ام

مدام باد می‌آید
------------------------------------------
من اینجایم

در میان گل ها می شنوم که مردمان

خندان اند در کوهستان بهاری.
--------------------------------------------


زیباست نوشته هایت
هر چه پیش میروی
راحتر می نویسی
عالیه
ممنون

... دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:43 ب.ظ

در آن دنیای که لیلی سراغ مجنون می گرفت
در این زمانه لیلیها سراغ کی را می گیرند

ذهنم فراتر از آنها درگیره
بعضی وقتها شایدم بالا آوردم
شایدم با باران هم نتونیم بشوریم
به کدامین سجاده ایستاده ایم
وبا کدامین مکتب توبه بکنیم

وچطور میتوان از آن چشمها خجالت کشید
آیا همان چشمها هم معصومند

شایدم دوزخی در کار نیست
شایدم ما با شیطان پیمان بسته ایم
کجاست این آتش
مغبچگان ،خدا را یاد کرده اند
ما گوسفندی بیش نیستیم
ما برای اعمالمان جوابی داریم

هر روز غروب چوکه می زنم
می بینم بار کج سنگینتره
ولی به مقصد می رسد
آیا وجدان ما بیدار میشود

شایدم خداما را میبیند
عذابی بالا تر فکر می کند
هرجهت می نگرم
چهره چند رنگ ما هر لحظه تغییر می کند .



حالم بد جوری خراب است

[ بدون نام ] جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ

تنهایی ملایم من در هجوم عشق؛


فانوس کوچکی که به طوفان دچار شد


گلدان بی رمق؛


که در ایوان به خواب بود


ناگه به یک بهار شکوفا دچارشد...


زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد