جابلو

هنر وگفتگو

جابلو

هنر وگفتگو

گمشده گان

  

 

 

دربامدادی گرگ و میش سوار بر اسب زمان می تازم ، بین راه حواس پرتی به سراغم آمد .نگاهم به خط کشی جاده خیره شده ، با خود حرفهای را زمزمه می کنم . همه چیز مثل رعد می گذرد .

.شهرها وروستا ها را یکی یکی پشت سر می گذارم .

یک دفعه سرعت گیرتپه ای مرا از حواس پرتی بیدارم می کند.

سرا سیمه ماشین را کنار می زنم وجای مناسبی برای پارک کردن . پیدا می کنم  عرق سردی پیشانیم را خیس کرده

برایم سوال می شود. چه مدتی در حواس پرتی بوده ام .سرم را به آرامی روی فرمان می گذارم به حال خود چند قطره ای اشک می ریزم. پاهایم هنوزاز ترس می لرزد .

بعد استرا حت کوتاهی ، سرم را بلند کرده وبه صندلی تکیه می دهم شیشه ماشین را پایین می کشم .

مانند پرندهای که از وحشت همه جا را دید میزنم

با خود می گویم اینجا کجاست؟ ساختمانهای این شهر چقدر به هم ریخته است .

آن طرف خیابان کلاغها کف پیاده رو گوشت لاک پشتی که زیر ماشینها له شده نوک می زنند.

وخانمی چادری برسر یک بچه کنارش کاسه ای در دست بسمت عابرین داراز می کند وآنها با بی اعتنایی راه خود را ادامه می دهند .

آقا .آقا اینجا کجاست ؟ ولی او به من .جواب نمی دهد .

ناگهان دکه ای توجه ام را جلب می کند .از ماشین پیاده می شوم  .بسمت دکه روزنامه فروشی حرکت می کنم . بپرسم اینجا کجاست . بجای پرسش سراغ روزنامه ها رفتم تیتر بزرگی روی همشهری چاپ شده بود .ما فراموش شدگان تاریخ هستیم .

یک دفعه باد تندی وزید. گردو غبار خیابان ؟ را فرا گرفت.  . روزنامه های دکه روی هوا معلق شد

بسرعت  در ماشین را باز کرده وسوار آن شدم .

. گردو غبار روی شیشه ماشین نشست طوری که از داخل ماشین بیرون آشکار نبود.  صدای حرکت کردن انگشتان روی شیشه توجه ام را جلب کرد. به شهر گم شده گان خوش آمدید .

برایم یک شوخی بود. تا اینکه  از ماشین پیاده شدم ،او بسرعت آنجا را ترک کرد . احتمال دادم آنها پیش از من گم شده اند.

چهره شهر  از وضع قبلی بدتر شد ه بود . جماعتی با مرثیه سرای تابوتی را به گورستان شهر می بردند. پشت سر اینها راه افتادم . چه آرامگاه بزرگی وسنگهای رنگا رنگ کنار آنها گل یاس شعرهای زیبای روی سنگها حک شده بود .

روی آنها را تازه شسته بودند . طوری حرکت می کردم که نکنه روی سنگها پا بگذارم . مادرانی را می دیدم که شیون می کردند بعضی وقتها حرفهای  آرام می زدند که اطرافیان نشنوند .

آنجا را ترک نموده وبطرف ماشینم آمدم سوار شدم داخل خیابانهای شهر چرخ زدم تا نشانی بیابم روی تابلو شهرداری نوشته بود تاسیس 1360 رادیو ماشین را باز کردم فرکانس نمی داد.  تلفن همراهم را از داشبورد ماشین گرفتم و شماره برادرم ودوستانم را گرفتم خط نداد.

نظرات 12 + ارسال نظر
... جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ

داداشی جونم سلام. چه عالی.



سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت

بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام.

سال خرم. فال نیکو. مال وافر. حال خوش. اصل ثابت. نسل باقی.

تخت عالی. بخت رام. نوروز 91مبارک و با برکت بادا بر همه ایرانیان.

ممنون سال خوبی را داشته باشید

زهرا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ

داداشی جون سلام.

با یه گل بهار نمیشه.

گلباران کن بهار بشه.

سفره ی عیدرو بزار.

نوروز۹۱مبارک بادا.

فعلا.....

زهرا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://ehsase-arefane.blogfa.com

سایه حق سلام عشق سعادت روح

سلامت تن سر مستی بهار

سکوت دعا سرور جاودانه.

این است هفت سین آریایی


پیشاپیش نوروز 91مبارک بادا.

... یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ

یک شاخه گل رز تقدیم تو باد.

رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد.

تنها دل ساده ایست دارایی ما.

آن هم شب عید تقدیم تو باد.

ف...ع...ل...ا.

... دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ


داداشی اون گل که خیلی زیباست.


داداشی اون عکس یخ شباهت زیاد به کوسه داره.

کوسه تو دریا کولاک میکنه .


برف و یخبندان توی خشکی کولاک میکنه.


اون درخت خشکیده توی طبیعت هم کار انسانهاست.

که روز بروز درختان زیادی اینگونه از سرسبزی میوفتند.

و جنگلها از بین میروند.

شبیه دست به سوی آسمان وبرای بقیه درختان دعا میکند که

به روز او نیفتند.

فعلا...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ



آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن

اتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز میرویم.





چهارشنبه سوری هر آتیشی که دیدی به یاد قلب منم باش

آخه از دوریش بد جوری داره آتیش میگیره.



سوختن غمهایت در آتش 4شنبه سوری آرزوی من است.

چهارشنبه سوریت مبارک.



سرخ میشوی، وقتی میشنوی: دوستت دارم

زرد میشوم، وقتی میشنوم:دوستش داری

چهارشنبه سوری راه انداختیم

سرخی تو از من، زردی من از تو

همیشه من میسوزم و همیشه تو میپری . . .

.

.

.

چهارشنبه سوری در پیش روی ماست

همه بدبختی ها در پشت

روزای خوش همه در پیش

چه غوغا میکنه آتیش !

چهار شنبه سوری مبارک.

محبوب چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ

خسته نباشی دوست عزیز بسیار بسیار لذت بردم سال جدید را

سالی پر از زیبایی و شکوه برای شما و خانواده محترم

آرزومندم


گودرزوند(محبوب)

ممنونم خانم گودزوند
نگاهتان زیباست
سال خوبی را همراه خانواده تون داشته باشید

سعید چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ

سعید
پنجشنبه 18 اسفند ماه سال 1390 ساعت 3:34 PM
تلاش و پشتکاری که در زمینه حفاظت از محیط زیست داری برام خیلی قابل تقدیره شاد و پیروز باشی زکی جان
http://www.mehrabegan.blogfa.com

شهرام قلی زاده جید چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ http://jeyyed.blogfa.com

عید مبارک [گل]

حسین نریمانی دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ق.ظ http://iran63.persianblog.ir/

بسیار زیبا بود شدیدا منتظر ادامه داستان هستم.

با کلاغ رو لاشه لاکپشت خیلی حال کردم و خانمی که با چادر با کاسه در دست خیلی جالب بود .

[ بدون نام ] شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

هیچ نمی گویم...

دارم که بگویم...

اما نباید گفت...

شاید این سکوت زیباتر است.

[ بدون نام ] دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ق.ظ

گاه می توان براى یک دوست
چند سطر سکوت به یادگار گذاشت ،
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد